حجت الاسلام پاشا پور (عارف تهرانی):
اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را
شعار و حرف پرکرده تمام ادعاها را
یکی بخشیده چون حافظ سمرقند و بخارا را
یکی چون صائب تبریز سر و دست و تن و پا را
از این سو شهریار داده تمام و روح و اجزا را
از آن سو بانو دریائی گرفته حال ماها را
سعادتمند شاعر نیز فقط گفت و نداد هرگز
نه ملک و نه بخارائی نه روح و نه تن و پا را
ولی من میشناسم کس, که او نه گفت و نه دم زد
بدون حرف عمل کرده تمام ادعاها را
کسی که خانمانش را رها از بهر جانان کرد
بدون منتی بخشید سر و دست و تن و پا را
و او آهسته آرام برای عشق محبوبش
فدا کرده به گمنامی تمام روح و جزا را
اگر خواهی بدانی کیست وجودت از سجود اوست
تمامی خودش را داد به ما بخشیده دنیا را
نگفتش ترک شیرازی نه گفتش خال هندویش
و او نامش شهید است او عمل کرد ادعاها را
اَلـلّـهُـمََّ صَـلِّ عـَلـی مُـحَـمَّـد وَ آل مُـحـَمَّـد و عَجِّل فَرَجَهُم
ﺩﯾﺮﻭﺯ ﺷﯿﻄﺎﻥ ﺭﺍ ﺩﯾﺪﻡ ﺩﺭ ﺣﻮﺍﻟﯽ ﻣﯿﺪﺍﻥ ﺑﺴﺎﻃﺶ ﺭﺍ ﭘﻬﻦ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ؛
ﻓﺮﯾﺐ ﻣﯽ ﻓﺮﻭﺧﺖ!!
ﻣﺮﺩﻡ ﺩﻭﺭﺵ ﺟﻤﻊ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ، ﻫﯿﺎﻫﻮ ﻣﯿﮑﺮﺩﻧﺪ
ﻫﻮﻝ ﻣﯿﺪﺍﺩﻧﺪ ﻭ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﻣﯿﺨﻮﺍﺳﺘﻨﺪ ...
توﯼ ﺑﺴﺎﻃﺶ ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰ ﺑﻮﺩ: ﻏﺮﻭﺭ، ﺣﺮﺹ، ﺩﺭﻭﻍ، ﺟﻨﺎﯾﺖ ﻭ ...
ﻫﺮﮐﺲ ﭼﯿﺰﯼ ﻣﯽ ﺧﺮﯾﺪ ﻭ ﺩﺭ ﺍﺯﺍﯾﺶ ﭼﯿﺰﯼ ﻣﯽ ﺩﺍﺩ ...
ﺑﻌﻀﯽ ﻫﺎ ﺗﮑﻪ ﺍﯼ ﺍﺯ ﻗﻠﺒﺸﺎﻥ ﺭﺍ ﻣﯿﺪﺍﺩﻧﺪ
ﻭ ﺑﻌﻀﯽ ﭘﺎﺭﻩ ﺍﯼ ﺍﺯ ﺭﻭﺣﺸﺎﻥ ﺭﺍ, ﺑﻌﻀﯽ ﻫﺎ ﺍﯾﻤﺎﻧﺸﺎﻥ ﺭﺍ
ﻣﯿﺪﺍﺩﻧﺪ
ﻭ ﺑﻌﻀﯽ ﺁﺯﺍﺩﮔﯿﺸﺎﻥ ﺭﺍ
... ﺷﯿﻄﺎﻥ ﻣﯿﺨﻨﺪﯾﺪ ﻭ ﺩﻫﺎﻧﺶ ﺑﻮﯼ ﮔﻨﺪ ﺟﻬﻨﻢ ﻣﯿﺪﺍﺩ
ﺣﺎﻟﻢ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻫﻢ ﻣﯿﺰﺩ، ﺍﻧﮕﺎﺭ ﺫﻫﻨﻢ ﺭﺍ ﺧﻮﺍﻧﺪ ...
ﻣﻮﺫﯾﺎﻧﻪ ﺧﻨﺪﯾﺪ ﻭ ﮔﻔﺖ:
ﻣﻦ ﮐﺎﺭﯼ ﺑﺎ ﮐﺴﯽ ﻧﺪﺍﺭﻡ
ﻓﻘﻂ ﮔﻮﺷﻪ ﺍﯼ ﺑﺴﺎﻃﻢ ﺭﺍ ﭘﻬﻦ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﻡ ﻭ ﺁﺭﺍﻡ ﻧﺠﻮﺍ ﻣﯿﮑﻨﻢ ...
ﻧﻪ ﻗﯿﻠﻮﻗﺎﻝ ﻣﯿﮑﻨﻢ ﻭ ﻧﻪ ﮐﺴﯽ ﺭﺍ ﻣﺠﺒﻮﺭ ﻣﯿﮑﻨﻢ ﭼﯿﺰﯼ ﺍﺯ ﻣﻦ
ﺑﺨﺮﺩ ...
ﻣﯽ ﺑﯿﻨﯽ! ﺁﺩﻡ ﻫﺎ ﺧﻮﺩﺷوﻥ ﺩﻭﺭ ﻣﻦ ﺟﻤﻊ ﺷﺪﻩ ﺍﻧﺪ ...
ﺁﻥ ﻭﻗﺖ ﺳﺮﺵ ﺭﺍ ﻧﺰﺩﯾﮑﺘﺮ ﺁﻭﺭﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﺍﻟﺒﺘﻪ ﺗﻮ ﺑﺎ ﺍﯾﻨﻬﺎ
ﻓﺮﻕ ﻣﯿﮑﻨﯽ ...
ﺗﻮ ﺯﯾﺮﮐﯽ ﻭ ﻣوﻣﻦ، ﺯﯾﺮﮐﯽ ﻭ ﺍﯾﻤﺎﻥ ﺁﺩﻡ ﺭﺍ ﻧﺠﺎﺕ ﻣﯽ ﺩﻫﺪ ...
ﺍﯾﻨﻬﺎ ﺳﺎﺩﻩ ﺍﻧﺪ ﻭ ﮔﺮﺳﻨﻪ، ﺩﺭ ﺍﺯﺍﯼ ﻫﺮﭼﯿﺰ ﻓﺮﯾﺐ ﻣﯿﺨﻮﺭﻧﺪ ...
ﺳﺎﻋﺘﻬﺎ ﮐﻨﺎﺭ ﺑﺴﺎﻃﺶ ﻧﺸﺴﺘﻢ
ﺗﺎ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﭼﺸﻤﻢ ﺑﻪ ﺟﻌﺒﻪ ﯼ ﻋﺒﺎﺩﺕ ﺍﻓﺘﺎﺩ که ﻻ ﺑﻪ ﻻﯼ ﭼﯿﺰ
ﺩﯾﮕﺮ ﺑﻮﺩ ...
ﺩﻭﺭ ﺍﺯ ﭼﺸﻢ ﺷﯿﻄﺎﻥ ﺁﻧﺮﺍ ﺑﺮﺩﺍﺷﺘﻢ ﻭ ﺗﻮﯼ ﺟﯿﺒﻢ ﮔﺬﺍﺷﺘﻢ ﺑﺎ ﺧﻮﺩ ﮔﻔﺘﻢ:
ﺑﮕﺬﺍﺭ ﯾﮑﺒﺎﺭﻡ ﮐﻪ ﺷﺪﻩ ﮐﺴﯽ ﭼﯿﺰﯼ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺷﯿﻄﺎﻥ ﺑﺪﺯﺩﺩ ...
ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﺁﻣﺪﻡ ﻭ ﺩﺭ ﮐﻮﭼﮏ ﺟﻌﺒﻪ ﯼ ﻋﺒﺎﺩﺕ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩﻡ ...
ﺗﻮﯼ ﺁﻥ ﺍﻣﺎ ﺟﺰ ﻏﺮﻭﺭ ﭼﯿﺰﯼ ﻧﺒﻮﺩ ...
ﺟﻌﺒﻪ ﻋﺒﺎﺩﺕ ﺍﺯ ﺩﺳﺘﻢ ﺍﻓﺘﺎﺩ
ﻭ ﻏﺮﻭﺭ ﺗﻮﯼ ﺍﺗﺎﻕ ﺭﯾﺨﺖ ﻓﺮﯾﺐ ﺧﻮﺭﺩﻩ ﺑﻮﺩﻡ، ﻓﺮﯾﺐ ...
ﺩﺳﺘﻢ ﺭﺍ ﺭﻭﯼ ﻗﻠﺒﻢ ﮔﺬﺍﺷﺘﻢ، ﻧﺒﻮﺩ!
ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ که ﺁﻧﺮﺍ ﮐﻨﺎﺭ ﺑﺴﺎﻁ ﺷﯿﻄﺎﻥ ﺟﺎ ﮔﺬﺍﺷﺘﻢ ...
ﺗﻤﺎﻡ ﺭﺍﻩ ﺩﻭﯾﺪﻡ، ﺗﻤﺎﻡ ﺭﺍه را لعنتش ﮐﺮﺩﻡ، ﺗﻤﺎﻡ ﺭﺍﻩ ﺧﺪﺍ
ﺧﺪﺍ ﮐﺮﺩﻡ ...
ﻣﯿﺨﻮﺍﺳﺘﻢ ﻋﺒﺎﺩﺕ ﺩﺭﻭﻏﯽ ﺍﺵ ﺭﺍ ﺗﻮﯼ ﺳﺮﺵ ﺑﮑﻮﺑﻢ ﻭ ﻗﻠﺒﻢ ﺭﺍ ﭘﺲ
ﺑﮕﯿﺮﻡ ...
ﺑﻪ ﻣﯿﺪﺍﻥ ﺭﺳﯿﺪﻡ، ﺷﯿﻄﺎﻥ ﺍﻣﺎ ﻧﺒﻮﺩ ﺁﻧﻮﻗﺖ ﻧﺸﺴﺘﻢ ﻭ ﻫﺎﯼ ﻫﺎﯼ ﮔﺮﯾﻪ ﮐﺮﺩﻡ
ﺍﺷﮏ ﻫﺎﯾﻢ که ﺗﻤﺎﻡ ﺷﺪ، ﺑﻠﻨﺪ ﺷﺪﻡ ﺗﺎ ﺑﯽ ﺩﻟﯽ ﺍﻡ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺧﻮﺩ
ﺑﺒﺮﻡ ...
ﮐﻪ ﺻﺪﺍﯾﯽ ﺷﻨﯿﺪﻡ
...
ﺻﺪﺍ ﻣﯿﮕﻔﺖ: ﺑﻨﺪﻩ ﯼ ﻣﻦ ﻣﮕﺮ ﺻﺪﺍﯼ ﺍﺫﺍﻥ ﺭﺍ ﻧﻤﯿﺸﻨﻮﯼ؟
ﺗﻮﺑﻪ ﺍﺕ ﺭﺍ ﭘﺬﯾﺮﻓﺘﯿﻢ، ﺑﺮﺧﯿﺰ ﻭ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺑﻪ ﯾﺎﺩ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺵ!
ﮐﻪ ﻫﻤﺎﻧﺎ ﺷﯿﻄﺎﻥ ﺩﺷﻤﻦ ﺁﺷﮑﺎﺭ ﺷﻤﺎﺳﺖ
... ﺍﻧﻪ ﻋﺪُﻭٌّ ﻣُﺒﯿﻦ ...
ﻭ ﻫﻤﺎﻧﺠﺎ ﺑﯽ ﺍﺧﺘﯿﺎﺭ ﺑﻪ ﺳﺠﺪﻩ ﺍﻓﺘﺎﺩﻡ ﻭ ﺯﻣﯿﻦ ﺭﺍ ﺑﻮﺳﯿﺪﻡ ...
ﺑﻪ ﺷﮑﺮﺍﻧﻪ ﻗﻠﺒﯽ ﮐﻪ ﭘﯿﺪﺍ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ...
ماهی ها از تلاطم دریا به خدا شکایت بردند
و چون دریا آرام شد خود را اسیر تور صیادان یافتند.
تلاطم های زندگی حکمتی از جهان هستی است ...
پس از خدا بخواهیم دلمان آرام باشد نه اطرافمان
آمد ... و واژگان نور میان کلام جهانیان جان گرفت و آسمان عشق در میان دوستان ایمان،
باران آمد....
و هرم حضور آفتابیاش سلام و صلوات را مهمان چشمان عاشقان کرد و حضور و رایحه سبز ایمان را تکرار،
سالروز ولادت ام ابیها مادر امامت، همسر ولایت و دخت نبوت بر تمامی دوستداران حضرتش مبارک باد
منزل گاه صالحان و شایستگان بهشت جاویدان است؛ آنان که راه سعادت را شناختند و خود
راه هدایتی برای سعادت دیگران شدند. اولیای الهی و خاندان عصمت و طهارت، از جمله
اینانند و فاطمه فرزند محمد (ص)، اولین این بزرگواران است که وارد بهشت می شود.
پدر بزرگوارش رسول خدا (ص) فرموده است:
«اولین کسی که وارد بهشت می شود، فاطمه (س) است».
در شأن والای حضرت زهرا (س) فرموده اند: «شخصیت زهرای اطهر (س) در ابعاد سیاسی، اجتماعی و جهادی، شخصیت ممتاز و برجستهای است، به طوری که همه زنان مبارز و انقلابی و برجسته سیاسی عالم، میتوانند از زندگی کوتاه و پر مغز او درس بگیرند.»
از شخصیت فاطمه
سخن گفتن بسیار دشوار است. فاطمه یک زن بود، آنچنان که اسلام میخواهد که
زن باشد. تصویر سیمای او را پیامبر، خود رسم کرده بود و او را در کوره های
سختی و فقر و مبارزه و آموزش های عمیق و شگفت انسانی خویش پرورده و ناب
ساخته بود.
وی در همه ابعاد گوناگون (زن بودن) نمونه شده بود .....