حربه ی شیطان به خودش برگشت ...

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ
 

روزى حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام براى انجام کارى، یکى از غلامان خود را صدا زد. شیطان او را وسوسه کرد که جواب آن حضرت را ندهد. چندین بار او را صدا کرد، جواب نیامد !حضرت به جست و جو پرداخت. دید آن غلام پشت دیوارى دراز کشیده و مشغول خرما خوردن است .
آن حضرت فرمود: اى غلام! مگر صداى مرا نمى شنیدى که جواب نمى دادى؟ غلام عرض کرد: چرا. فرمود: چرا جواب نمى دادى؟ عرض ‍ کرد: یا على! مى خواستم تو را به غضب آورم ؟!
حضرت على فرمود: من هم کسى را که به تو دستور داد مرا به غضب آورى، به خشم مى آورم. من شیطانى را که به نام ((ابیض)) است و تو را وسوسه کرد تا جوابم را ندهى و من هم از سر خشم تو را مجازات کنم به غضب مى آورم .
سپس فرمود: ((انت حر لوحه الله)) من تو را آزاد کردم، تو را براى رضایت خداوند متعال در راه او آزاد نمودم .شیطان نه این که نتوانست آن حضرت را به غضب آورد بلکه ایشان شیطان را به غضب آورد و بر آن ملعون مسلط شد
.

کرلای دیگری در راه است ...

 
حسین فریاد میزند "هل من ناصر ینصرنی"؟

و من در حالی که نمازم قضا شده است، میگویم "لبیک با حسین".
حسین نگاه میکند و لبخند میزند؛ و به سمت دشمن تاخت میکند،
و من باز میگویم: لبیک با "ح س ی ن" ... لبیک
حسین شمشیر میخورد و من سر پدرم فریاد میکشم، لبیک یا حسین
حسین سنگ میخورد و من در پس خنده های مستانه ام فریاد میزنم؛ لبیک
حسین رمق ندارد و باز فریاد میزند :هل من ناصر ینصرنی؟
من به دوستم دروغ میگویم و فریاد میدارم لبیک یا حسین.
حسین سینه اش سنگین شده است؛ کسی روی سینه است؛
حسین به من نگاه میکند و میگوید: تنهایم نگذار. یاریم کن.
من گناه میکنم و میگویم لبیک یا حسین ... لبیک
خورشید غروب کرده است، و من میگویم:

اللهم عجل الولیک الفرج


حسین به مهدی نگاه میکند و میگوید:
مهدی من سرباز توام، کسی نبود یاریم کند و ادعا کننده ای نبود.
تو از من مظلومتری  ...

به چشمان مهدی خیره میشوم و میگویم:
دوستت دارم، تنهایت نمیگذارم ... و مهدی به محراب میرود
و برای گناهان من طلب مغفرت میکند ... !!
مهدی تنهاست ... حسین تنها بود 
...

کربلای دیگری در راه است؟؟

شیطان


 

ﺩﯾﺮﻭﺯ ﺷﯿﻄﺎﻥ ﺭﺍ ﺩﯾﺪﻡ ﺩﺭ ﺣﻮﺍﻟﯽ ﻣﯿﺪﺍﻥ ﺑﺴﺎﻃﺶ ﺭﺍ ﭘﻬﻦ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ؛
ﻓﺮﯾﺐ ﻣﯽ ﻓﺮﻭﺧﺖ!!
ﻣﺮﺩﻡ ﺩﻭﺭﺵ ﺟﻤﻊ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ، ﻫﯿﺎﻫﻮ ﻣﯿﮑﺮﺩﻧﺪ
ﻫﻮﻝ ﻣﯿﺪﺍﺩﻧﺪ ﻭ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﻣﯿﺨﻮﺍﺳﺘﻨﺪ ... 
توﯼ ﺑﺴﺎﻃﺶ ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰ ﺑﻮﺩ: ﻏﺮﻭﺭ، ﺣﺮﺹ، ﺩﺭﻭﻍ، ﺟﻨﺎﯾﺖ ﻭ ...
ﻫﺮﮐﺲ ﭼﯿﺰﯼ ﻣﯽ ﺧﺮﯾﺪ ﻭ ﺩﺭ ﺍﺯﺍﯾﺶ ﭼﯿﺰﯼ ﻣﯽ ﺩﺍﺩ ...
ﺑﻌﻀﯽ ﻫﺎ ﺗﮑﻪ ﺍﯼ ﺍﺯ ﻗﻠﺒﺸﺎﻥ ﺭﺍ ﻣﯿﺪﺍﺩﻧﺪ
ﻭ ﺑﻌﻀﯽ ﭘﺎﺭﻩ ﺍﯼ ﺍﺯ ﺭﻭﺣﺸﺎﻥ ﺭﺍ, ﺑﻌﻀﯽ ﻫﺎ ﺍﯾﻤﺎﻧﺸﺎﻥ ﺭﺍ ﻣﯿﺪﺍﺩﻧﺪ
ﻭ ﺑﻌﻀﯽ ﺁﺯﺍﺩﮔﯿﺸﺎﻥ ﺭﺍ ... ﺷﯿﻄﺎﻥ ﻣﯿﺨﻨﺪﯾﺪ ﻭ ﺩﻫﺎﻧﺶ ﺑﻮﯼ ﮔﻨﺪ ﺟﻬﻨﻢ ﻣﯿﺪﺍﺩ
ﺣﺎﻟﻢ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻫﻢ ﻣﯿﺰﺩ، ﺍﻧﮕﺎﺭ ﺫﻫﻨﻢ ﺭﺍ ﺧﻮﺍﻧﺪ ...
ﻣﻮﺫﯾﺎﻧﻪ ﺧﻨﺪﯾﺪ ﻭ ﮔﻔﺖ:
ﻣﻦ ﮐﺎﺭﯼ ﺑﺎ ﮐﺴﯽ ﻧﺪﺍﺭﻡ
ﻓﻘﻂ ﮔﻮﺷﻪ ﺍﯼ ﺑﺴﺎﻃﻢ ﺭﺍ ﭘﻬﻦ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﻡ ﻭ ﺁﺭﺍﻡ ﻧﺠﻮﺍ ﻣﯿﮑﻨﻢ ... 
ﻧﻪ ﻗﯿﻠﻮﻗﺎﻝ ﻣﯿﮑﻨﻢ ﻭ ﻧﻪ ﮐﺴﯽ ﺭﺍ ﻣﺠﺒﻮﺭ ﻣﯿﮑﻨﻢ ﭼﯿﺰﯼ ﺍﺯ ﻣﻦ ﺑﺨﺮﺩ ...
ﻣﯽ ﺑﯿﻨﯽ! ﺁﺩﻡ ﻫﺎ ﺧﻮﺩﺷوﻥ ﺩﻭﺭ ﻣﻦ ﺟﻤﻊ ﺷﺪﻩ ﺍﻧﺪ ... 
ﺁﻥ ﻭﻗﺖ ﺳﺮﺵ ﺭﺍ ﻧﺰﺩﯾﮑﺘﺮ ﺁﻭﺭﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﺍﻟﺒﺘﻪ ﺗﻮ ﺑﺎ ﺍﯾﻨﻬﺎ ﻓﺮﻕ ﻣﯿﮑﻨﯽ ...
ﺗﻮ ﺯﯾﺮﮐﯽ ﻭ ﻣوﻣﻦ، ﺯﯾﺮﮐﯽ ﻭ ﺍﯾﻤﺎﻥ ﺁﺩﻡ ﺭﺍ ﻧﺠﺎﺕ ﻣﯽ ﺩﻫﺪ ...
ﺍﯾﻨﻬﺎ ﺳﺎﺩﻩ ﺍﻧﺪ ﻭ ﮔﺮﺳﻨﻪ، ﺩﺭ ﺍﺯﺍﯼ ﻫﺮﭼﯿﺰ ﻓﺮﯾﺐ ﻣﯿﺨﻮﺭﻧﺪ ...
ﺳﺎﻋﺘﻬﺎ ﮐﻨﺎﺭ ﺑﺴﺎﻃﺶ ﻧﺸﺴﺘﻢ
ﺗﺎ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﭼﺸﻤﻢ ﺑﻪ ﺟﻌﺒﻪ ﯼ ﻋﺒﺎﺩﺕ ﺍﻓﺘﺎﺩ که ﻻ ﺑﻪ ﻻﯼ ﭼﯿﺰ ﺩﯾﮕﺮ ﺑﻮﺩ ...
ﺩﻭﺭ ﺍﺯ ﭼﺸﻢ ﺷﯿﻄﺎﻥ ﺁﻧﺮﺍ ﺑﺮﺩﺍﺷﺘﻢ ﻭ ﺗﻮﯼ ﺟﯿﺒﻢ ﮔﺬﺍﺷﺘﻢ ﺑﺎ ﺧﻮﺩ ﮔﻔﺘﻢ:
ﺑﮕﺬﺍﺭ ﯾﮑﺒﺎﺭﻡ ﮐﻪ ﺷﺪﻩ ﮐﺴﯽ ﭼﯿﺰﯼ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺷﯿﻄﺎﻥ ﺑﺪﺯﺩﺩ ...
ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﺁﻣﺪﻡ ﻭ ﺩﺭ ﮐﻮﭼﮏ ﺟﻌﺒﻪ ﯼ ﻋﺒﺎﺩﺕ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩﻡ ...
ﺗﻮﯼ ﺁﻥ ﺍﻣﺎ ﺟﺰ ﻏﺮﻭﺭ ﭼﯿﺰﯼ ﻧﺒﻮﺩ ...
ﺟﻌﺒﻪ ﻋﺒﺎﺩﺕ ﺍﺯ ﺩﺳﺘﻢ ﺍﻓﺘﺎﺩ
ﻭ ﻏﺮﻭﺭ ﺗﻮﯼ ﺍﺗﺎﻕ ﺭﯾﺨﺖ ﻓﺮﯾﺐ ﺧﻮﺭﺩﻩ ﺑﻮﺩﻡ، ﻓﺮﯾﺐ ... 
ﺩﺳﺘﻢ ﺭﺍ ﺭﻭﯼ ﻗﻠﺒﻢ ﮔﺬﺍﺷﺘﻢ، ﻧﺒﻮﺩ!
ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ که ﺁﻧﺮﺍ ﮐﻨﺎﺭ ﺑﺴﺎﻁ ﺷﯿﻄﺎﻥ ﺟﺎ ﮔﺬﺍﺷﺘﻢ ...
ﺗﻤﺎﻡ ﺭﺍﻩ ﺩﻭﯾﺪﻡ، ﺗﻤﺎﻡ ﺭﺍه را لعنتش ﮐﺮﺩﻡ، ﺗﻤﺎﻡ ﺭﺍﻩ ﺧﺪﺍ ﺧﺪﺍ ﮐﺮﺩﻡ ... 
ﻣﯿﺨﻮﺍﺳﺘﻢ ﻋﺒﺎﺩﺕ ﺩﺭﻭﻏﯽ ﺍﺵ ﺭﺍ ﺗﻮﯼ ﺳﺮﺵ ﺑﮑﻮﺑﻢ ﻭ ﻗﻠﺒﻢ ﺭﺍ ﭘﺲ ﺑﮕﯿﺮﻡ ...
ﺑﻪ ﻣﯿﺪﺍﻥ ﺭﺳﯿﺪﻡ، ﺷﯿﻄﺎﻥ ﺍﻣﺎ ﻧﺒﻮﺩ ﺁﻧﻮﻗﺖ ﻧﺸﺴﺘﻢ ﻭ ﻫﺎﯼ ﻫﺎﯼ ﮔﺮﯾﻪ ﮐﺮﺩﻡ
ﺍﺷﮏ ﻫﺎﯾﻢ که ﺗﻤﺎﻡ ﺷﺪ، ﺑﻠﻨﺪ ﺷﺪﻡ ﺗﺎ ﺑﯽ ﺩﻟﯽ ﺍﻡ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺧﻮﺩ ﺑﺒﺮﻡ ... 
ﮐﻪ ﺻﺪﺍﯾﯽ ﺷﻨﯿﺪﻡ ... 
ﺻﺪﺍ ﻣﯿﮕﻔﺖ: ﺑﻨﺪﻩ ﯼ ﻣﻦ ﻣﮕﺮ ﺻﺪﺍﯼ ﺍﺫﺍﻥ ﺭﺍ ﻧﻤﯿﺸﻨﻮﯼ؟
ﺗﻮﺑﻪ ﺍﺕ ﺭﺍ ﭘﺬﯾﺮﻓﺘﯿﻢ، ﺑﺮﺧﯿﺰ ﻭ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺑﻪ ﯾﺎﺩ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺵ!
ﮐﻪ ﻫﻤﺎﻧﺎ ﺷﯿﻄﺎﻥ ﺩﺷﻤﻦ ﺁﺷﮑﺎﺭ ﺷﻤﺎﺳﺖ ... ﺍﻧﻪ ﻋﺪُﻭٌّ ﻣُﺒﯿﻦ ...
ﻭ ﻫﻤﺎﻧﺠﺎ ﺑﯽ ﺍﺧﺘﯿﺎﺭ ﺑﻪ ﺳﺠﺪﻩ ﺍﻓﺘﺎﺩﻡ ﻭ ﺯﻣﯿﻦ ﺭﺍ ﺑﻮﺳﯿﺪﻡ ...
ﺑﻪ ﺷﮑﺮﺍﻧﻪ ﻗﻠﺒﯽ ﮐﻪ ﭘﯿﺪﺍ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ...

آغاز ...



خدایم

تو خود گواهی که غیر حال زار و اشک بی قرار، هیچ ندارم از برای بودن

که یاد یار و درد فراق، انبوهی از بیهودگی را بر من ارزانی داشته

و چشمان پر هیاهویم را، بازیچه ی بغض ها و ناملایمات ساخته

خدایم

بر من ارزانی دار آن وسعت آرام بخش یادت را و بر من حرام گردان آن اندوه بی پروایم را.

مرا بر دروازه اسارت و بندگی خلق قرار بده و دردهای مردمانم را بر من حلال گردان.

که از یک خاکیم و به یک خاک باز خواهیم گشت.

شهادت امام هادی (ع)

اس ام اس شهادت امام هادی,اس ام اس شهادت امام هادی (ع),اس ام اس شهادت ام علی نقی


امروز که زمین و آسمان می گرید


از بهر غریب سامرا می گرید


جا دارد اگر که شیعه خون گریه کند


چون مهدی صاحب الزمان می گرید


سرگرمی

درد و دل با امام زمان (عج)


آقا جان: من خیلی کوچکتر از آنم که بخواهم چیزی بگویم ولی می خواهم حرف دلم را بشنوید منی که غرق در گناهم ولی با این حال دلی دارم پر زشور و شوق وصال؛ و رسیدن به آزادی

آقا جان؛ هوای شهرمان را دود و دم گناه گرفته بوی غربت در کوچه های شهرمان پیچیده؛ دلهای مردم شهر سیاه شده دیگر اثری از دلهای پاک نیست دیگر کسی به فکر دیگری نیست! گذشت آن زمان که همسایه به فکر همسایه اش بود و از تمام احوال او خبر داشت ولی دریغ که اکنون همسایه، همسایه اش را نمی شناسد چه رسد که از احوال او جویا شود.

آقا جان؛ در این شهر همه با هم غریبه اند، هر کس سرش به کار خود است و در پی اندوختن متاع دنیا، همه در تلاش هستند، صبح تا شب به دنبال یک چیز  می دوند چیزی که در شهرمان حرف اول را می زند، پول. آری پول است که دیگر حرفی برای کسی باقی نگذاشته است و مردم برای بدست آوردنش از هیچ کاری دریغ نمی کنند آنها حاضرند برای بدست آوردن پول دل ها را بشکنند، قلب ها را به درد بیاورند، زندگی ها را نابود کنند!

آقا جان؛ شرم می کنم از گفتنش ولی آنها حاضرند به خاطر بدست آوردن دنیا هر چیزی را از دست بدهند حتی حاضرند قلب شما را به درد بیاورند و دل شما را از دست بدهند و کسی نیست تا به آنها بگوید: ای جاهلان لباس آخرت جیب ندارد اینها را برای چه اندوخته اید؟

آقا جان؛ نمی دانم چه بگویم ولی همین مردم با این همه ظلم و ستمی که در حق خود و دیگران روا می دارند در محافلی که نام شما برده می شود می آیند تا خودی نشان دهند ناله سر می دهند و گریه می کنند تا خود را منتظر تر از بقیه نشان دهند ولی آقا جان اینان

تا کی می توانند شخصیت کاذب خود را حفظ کنند؟

آقا جان؛ ما همه به امید روزی هستیم که شما بیایید و تمام پرده ها کنار رود و چهره ی واقعی دروغ گویان بر مردم آشکار شود.

یادت نرود دعا کنی مهدی را ...


ای شیعه مخور غصه که صاحب داری

 

آیینه ی مظهر العجایب داری

 

یادت نرود دعا کنی مهدی را

 

امشب که تو لیله الرغایب داری


 

لیله الرغائب



شب آرزوها (لیله الرغایب)برای همه دعا کنیم


ماهی ها از تلاطم دریا به خدا شکایت بردند

و چون دریا آرام شد خود را اسیر تور صیادان یافتند.

تلاطم های زندگی حکمتی از جهان هستی است ...

پس از خدا بخواهیم دلمان آرام باشد نه اطرافمان

حلول ماه رجب گرامی باد

http://s5.picofile.com/file/8121793742/%D9%85%D8%A7%D9%87_%D8%B1%D8%AC%D8%A8.jpg


از امام صادق (ع) نقل شده که پیامبر ختمی مرتبت، حضرت محمد مصطفی (ص) فرمود: ماه رجب، ماه خداست در غایت حرمت و فضیلت. اگر کسی روزی از این ماه را روزه بگیرد خدای را خشنود و شعله غضب الهی را خاموش نموده است و دری از درهای جهنم به روی او بسته می شود. رجب ماه استغفار امت من است، پس در این ماهطلب آمرزش کنید که خداوند آمرزنده و مهربان است و رجب را ((اصب)) می گویند زیرا که رحمت خداوند در این ماه بر امت من بسیار ریخته می شود، پس بسیار بگوئید
 استغفر الله و اسئله التوبه.

ولادت امام محمد باقر (ع)


ولادت با سعادت خورشید علم، مخزن الاسرار توحید،

شکافنده معماهاى وجود،

حضرت امام محمد باقر علیه السلام

مبارک باد



چند حکایت از مولایمان باقرالعلوم (ع)

یاران مهدى:

 

محمد بن ابراهیم نعمانى در کتاب غیبت ص 273 از ابوخالد کابلى نقل کرده که امام باقر (ع) فرمود: گویا میبینم قومى را که در مشرق قیام کرده حق را می‏طلبند ولى حق را به آنها نمی‏دهند، باز می‏طلبند، باز حق را به آنها نمی‏دهند، چون چنین دیدند، شمشیرهاى خویش بر شانه خود گذاشته قیام مسلحانه میکنند، در این زمان حق را به آنها می‏دهند ولى آنها قبول نمی‏کنند و گویند: باید خود قیام به حق کرده و حکومت تشکیل بدهیم و چون حکومت را تشکیل دادند آن را تحویل نمیدهند مگر به صاحبتان (امام زمان (ع)) کشتگان آنها شهیداند، بدانید اگر من آن زمان را درک می‏کردم خودم را در اختیار صاحب آن کار میگذاشتم نگارنده گوید: چون این حدیث با انقلاب اسلامى ایران بسیار تطبیق می‏شود لذا عین حدیث را می ‏آوریم.
«عن ابى خالد الکابلى عن ابى جعفر (ع) انه قال: کانى بقوم قد خرجوا بالمشرق یطلبون الحق فلا یعطونه ثم یطلبونه فلا یعطونه، فاذا راوا ذلک و ضعوا سیوفهم على عواتقهم فیعطون ماسالوه فلا یقبلونه حتى یقوموا ولا یدفعونها الا الى صاحبکم، قتلاهم شهداء، اما انى لو ادرکت ذلک لاستبقیت نفسى لصاحب هذا الامر».

کثیرالذکر:

 

ابن قداح از امام صادق (ع) نقل مى‏ کند که فرمود: پدرم (امام باقر) کثیرالذکر بود، خدا را بسیار یاد مى‏ کرد، من در خدمت او راه مى‏ رفتم مى ‏دیدم که خدا را ذکر مى ‏کند. با او به طعام خوردن می ‏نشستم، می ‏دیدم که زبانش به ذکر خدا گویاست. با مردم سخن می ‏گفت و این کار او را از ذکر خدا غافل نمی ‏کرد.

من مرتب می ‏دیدم که زبانش به سقف دهانش چسبیده و می ‏گوید: «لااله ‏الاالله» او در خانه، ما را جمع می کرد و می‏فرمود تا طلوع خورشید خدا را ذکر کنیم، هر که قرائت قرآن می‏توانست امر به قرائت قرآن می‏کرد و هر که نمی ‏توانست امر به ذکر خدا می ‏فرمود.

تسلیم:

 

گروهى به محضر امام باقر (ع) مشرف شدند، دیدند امام بچه ‏اى دارد مریض است و حضرت در مرض او بسیار ناراحت و بى آرام است. آنها پیش خود  گفتند: خدا نکند که این کودک بمیرد وگرنه به خود امام احتمال خطر می‏رود. در این میان شیون زنان بلند شد، معلوم شد که کودک از دنیا رفت، بعد از اندکى امام (ع) به نزد آنها آمد ولى خوشحال و قیافه‏ اش باز بود.
گفتند: خدا ما را فداى تو کند، شما در حالى بودید که ما فکر میکردیم اگر اتفاقى بیافتد شما به وضعى درآیید که موجب غصه ما باشد!! ولى می ‏بینیم که قضیه بعکس شد؟

امام صلوات الله علیه فرمود: ما دوست می‏داریم که محبوب و عزیز ما در عافیت باشد و چون قضاى خدا بیاید تسلم آن کار می‏شویم که خدا دوست داشته است: «فقال لهم: انا نحب ان نعافى فیمن نحب فاذا جاء امرالله سلمناالله فیمایحب»

خدایا مرا مورد غضب قرار مده:

 

غلام امام باقر (ع) که افلح نام داشت می‏گوید: با آن حضرت به زیارت حج رفتم، امام چون وارد مسجدالحرام شد، به کعبه نگاه کرد و با صداى بلند گریست، گفتم: پدر و مادرم فداى تو باد، مردم تماشا می‏کنند بهتر است صدایتان آهسته باشد. فرمود: و یحک یا اقلح! چرا گریه نکنم شاید خداوند با نظر رحمت به من نگاه کند که فرداى قیامت پیش او به رستگارى برسم.
آنگاه بیت را طواف کرد و آمد در نزد مقام ابراهیم نماز خواند و چون از سجده سر برداشت دیدم جاى سجده‏ اش از کثرت اشک خیس شده است. آن حضرت چون می‏خندید می‏گفت: خدایا مرا مورد غضب قرار مده «اللهم لاتمقتنى»

سلام رسول خدا (ص) به باقر العلوم (ع):

 

ابان بن عثمان گوید: امام صادق (ع) به من فرمود: رسول خدا (ص) روزى به جابربن عبدالله انصارى فرمود: تو آنقدر زنده می ‏مانى تا فرزند من محمد بن على بن الحسین بن على بن ابى طالب را که در تورات ملقب به باقر است زیارت کنى و چون او را دیدى سلام مرا به او برسان.
سالها گذشت، روزى جابر به خانه على بن الحسین (امام سجاد) داخل شد، محمد بن على (امام باقر) را که جوانى بود در آنجا دید، گفت: جوان پیش بیا، او پیش آمد، گفت: راه برو، او راه رفت، جابر گفت: عجبا به خداى کعبه قسم شمایل این جوان شمایل رسول خداست، آنگاه به على بن الحسین (ع) گفت:

این جوان کیست؟ فرمود: این پسر من و ولى امر بعد از من، محمد باقر است. جابر با شنیدن این سخن برخاست و بر پاى آن حضرت افتاد و می ‏بوسید و می گفت: جانم به فدایت یابن رسول الله! سلام پدرت را قبول کن، رسول الله بر تو سلام می ‏فرستد ... چشمان ابى جعفر (ع) پر از اشک شد، بعد فرمود: «یا جابر! على‏ أَبى رسول اللّه السّلام مادامتِ السموات و الارض» و سلام بر تو یا جابر! در مقابل ابلاغ سلام آن حضرت .

چند گاهی ست ...



چند گاهی ست ...

چند گاهی ست وقتی می گویم: 

 

«اللهم کن لولیک الحجة بن الحسن»

 

با آمدن نام دلربایت دلم نمی لرزد.
چند گاهی ست وقتی می گویم: 


«صلواتک علیه و علی آبائه»

 

به یاد مصیبتهای اهل البیتت اشک ماتم نمی ریزم.
 چند گاهی ست وقتی می گویم: 


«فی هذه الساعة»

 

دگر به این نمی اندیشم که در این ساعت کجا منزل گرفته ای.
 چند گاهی ست وقتی می گویم: 


«و فی کل الساعة»

 

دلم نمی سوزد که همه ساعاتم از آن تو نیست.
چند گاهی ست وقتی می گویم: 


«ولیا و حافظا»

 

احساس نمی کنم که سرپرستم،
امامم کنار من ایستاده و قطره های اشکم را
به نظاره نشسته است.
 چند گاهی ست وقتی می گویم: 


«و قائدا و ناصرا»

 

به یاد پیروزی لشکرت، 
در میان گریه لبخند بر لبم نقش نمی زند.
 چند گاهی ست وقتی می گویم: 


«و دلیلا و عینا»

 

یقین ندارم که تو راهنما و نگهبان منی.
چند گاهی ست وقتی می گویم:


«حتی تسکنه أرضک طوعا»

 

یقین ندارم که روز حکومت تو بر زمین، 
من هم شاهد مدینه فاضله ات باشم.
چند گاهی ست وقتی می گویم: 


«و تمتعه فیها طویلا»

 

به حال آنانی که در زمان دراز حکومت شیرین 
تو طعم عدالت را می چشند غبطه نمی خورم ...
 
اما چند گاهی ست دعای فرج را چند بار می خوانم 
تا هم با آمدن نامت دلم بلرزد،
 
هم اشکم بریزد، هم در جست و جویت باشم، 
هم سرپرستم باشی،
 
هم به حال مردمان عصر ظهور غبطه بخورم 
و هم احساس کنم خدا در نزدیکی من است
 
و تو ذخیرۀ خدایی که همیشه با منی ...


اللهم عجل لولیک الفرج ...

salavat

مردم ما چادر را انتخاب کرده اند

 


مردم ما چادر را انتخاب کرده ‏اند. البته ما هیچ وقت نگفتیم که «حتماً چادر باشد و غیر چادر نباشد.» گفتیم که «چادر بهتر از حجاب‌هاى دیگر است.» ولى زنان ما می ‏خواهند حجاب خودشان را حفظ کنند. چادر را هم دوست دارند. چادر، لباس ملى ماست. چادر، پیش از آن‏که یک حجاب اسلامى باشد، یک حجاب ایرانى است. مال مردم ما و لباس ملى ماست


ترس دشمن

یاوران حجاب

 

ترس دشمن از حجاب زینب است

حفظ چـــادر انقلاب زینب است
 
 

یاوران حجاب

    

یادمان نرود ...


آپلود عکس رایگان و دائمی

یادمان نرود:
گاهی به گناه به اندازه یک کلیک فاصله داریم ...
فضای مجازی هم محضر خداست ...

در روز حساب تمام این سایت ها ...

تمام کلیک ها ... یاهو مسنجر ... آدی ها ...


چت روم ها ... لایک ها و ... به حرف می آیند و گواهی می دهند بر کارهایمان